سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایگاه هشتم شکاری -2

سیستم آب گرم برخلاف پایگاه یکم ،آب گرم مرکزی بود یعنی هر چند ساختمانی توسط یک سیستم گرمایشی که غالباً زیر زمین بودو توسط لوله های زیرزمینی به بلوکها انتقال میافت در صورتی که در مهرآباد هر خانه ای آبگرمکن داشت .برای سیستم سرمایش نیز از کولر های آبی استفاده می شد که بعلت اینکه در طبقات بالاتر امکان دسترسی به آنها نبود از ماشین هایی که دارای سبد بودندبرای تعمیر ویا سرویس استفاده می شد .ساختمانها 5 طبقه بود وبه غیر از خانه های افسران ارشد که در هر طبقه دو خانواده بود در بقیه ساختمانها (تا آنجا که یادم می آید چهار خانواده در هردیف ودر کل بیست خانواده مستقر بودند )البته بعدها به علت افزایش تعدادپرسنل به ویژه بعد از انقلاب تعدادی ساختمان پیش ساخته نزدیک خانه همافران ساختند که به خاطر شرکت سازنده به نام ساختمانهای دیسمان معروف بود.

دبستان پایگاه به موقع آماده شد وخواهرم به آنجا رفت .یک روز هنوز مدرسه را آماده نکرده بودند ومن برای کنجکاوی رفته بودم ببینم که چه خبره دیدم سربازان در حال جابجایی تجهیزات دبستان بودند (از تجهیزات دبستان ومدرسه راهنمایی بعداًصحبت خواهم کرد ) . متوجه شدم یکی از خانمها (نمی دانم وظیفه اش چه بود ) از ارشد سربازان نزد یک سرگرد که آنجا بودشکایتی کرد ودیدم آن افسر با بی ادبی به آن سرباز در برابر تمامی افرادی که آنجا بودند توهینی به آن سرباز بی گناه کرد (ادب حکم میکند چیزی ننویسم) وآن سرباز هم مجبور شد احترامی بگذارد وگفت چشم قربان !!!!!!! به هر حال من یازده ساله روی دیگر نظامی گری آن زمان را دیدم وهنوز در خاطرم هست . واگر چه پدرم هم نظامی بود ولی باعث شد با همه احترام به نظامیان ومردان دلیرواز جان گذشته این سرزمین نظامی بودن را در زمره شغل های مورد علاقه خود قرار ندهم.

بگذریم ،در خانه های سازمانی در پایگاه هشتم دسترسی به پشت بام مقدور نبودو سقف ساختمانها شیروانی بود وباایرانیت (سیمانی )پوشیده شده بود ویک بار براثر یکی از توفانهایی که وصفش را قبلاً کردم بسیاری از شیروانی ها  کنده شدند وخرابی زیادی بر جای گذاشت که مجدداً انها را درست کردند.برای اولین بار با آنتن مرکزی در منازل سازمانی آشنا شدم. بر روی هر ساختمان فقط یک آنتن بود وفقط یک کانال را آن هم با برفک می گرفتیم  که بعداً، پایگاه تحت پوشش قرار گرفت وتصاویر خوب شد وکانال دو را هم توانستیم بگیریم.

 

تابستان سال 56 هر روز با دوچرخه ام به مدرسه راهنمایی در حال ساخت  سر می زدم وخدا خدا می کردم هر چه زودتر آماده بشودوخوشبختانه اول مهر آماده شدومن دیگر به شهر اصفهان نرفتم وهمانجا در س خواندم واقعیت این است که مسیر طولانی بود وچون خانه ما در شهر اصفهان نبود خستگی شدید مارا ناراحت می کرد وگرنه پایگاه در یک منطقه کویری وبد آب وهوا بود . همچنین زیبایی شهر اصفهان یک پارامتر مهمی است که باعث می شود این شهر  شهرتی جهانی داشته باشد.

سال دوم راهنمایی (56-57)وچه مدرسه ای!!!!!!!

این مد رسه به سبک مدارس آمریکایی ساخته شده بود از نیمکت خبری نبود بلکه هر دانش آموز یک میز وصندلی داشت که صندلی از جنس فایبر گلاس ومیزش از جنسی که واقعاً یادم نمی آید چه بود (شاید یه چیزی مثل MDF های امروزی )تخته های سبزرنگ وگچ های با کیفیت بالا،کلاس ها نیز مختلط بود وحداکثر بیست نفر ومعلم های    خوب ،علاوه بر این ،فوق برنامه زبان انگلیس داشتیم که معلم ها آمریکایی بودند.همچنین برایمان آزمایشگاهی درست کرده بودند که بسیار مجهز بود ومعلمش هم یک انگلیسی زبان بود که مترجمش هم یک آمریکایی بود که فارسی را بسیار عالی بلد بود..می خواهم بگویم مدرسه ای که ما در آن درس خواندیم (راهنمایی پایگاه هشتم) از نظر امکانات حتی  از بعضی از دانشگاه های امروزی بهتربود ! اگر چه در اوایل ورود به پایگاه امکانات خوبی نبود ومن چندین دفعه به یاد پایگاه مهر آباد ودوستانم گریه کردم ولی با گذشت زمان وبه خصوص سالهای دوم وسوم راهنمایی وهمچنین اول دبیرستان برایم سالهای خوش وفراموش نشدنی بود که هر وقت بخواهم از سالهای خوش زندگی بگویم وانتخابی از بهترین سالهارا داشته باشم مطمئن هستم از انتخاب این سالها پشیمان نخواهم بود.در اینجا باید یادی از یکی از بهترین معلمان دوران تحصیلم خانم جلیلیان بکنم که معلم تاریخ وجغرافی سالهای دوم وسوم راهنمایی بودند وهمیشه اورا به خاطر دارم اما باز هم باید به بی معرفتی خودم لعنت بفرستم که چرا هیچ خبری از او نگرفتم ونداشتم .